-
ب.الف.نون
دوشنبه 1 تیر 1388 22:11
تنهام .. خیلی تنهام !!!
-
هر چی آرزوی خوبه مال تو .. هر چی که خاطره داریم مال من
شنبه 30 خرداد 1388 19:05
اینجا ، در حوالی دل من آسمان صاف و آفتابیست ، بدون رگبار و غبار محلی بدون برف و باد و بوران و پیش بینی هیچ پدیده ی خاصی نمی شود جز دلتنگی و دلتنگی و دلتنگی !!!! ۳۰ یا ۳۰ روز : آنان که در یادآوری گذشته ناتوانند محکوم به تکرار آنند : توپ تانک مسلسل دیگر اثر ندارد ......... به مادرم بگوئید دیگر پسر ندارد
-
در تعبید تاریخ ...!
پنجشنبه 28 خرداد 1388 23:29
در آوار خونین گرگ و میش دیگر گونه مردی آنک، که خاک را سبز میخواست و عشق را شایسته زیبا ترین زنان که اینش به نظر هدیتی نه چندان کم بها بود که خاک و سنگ را بشاید. چه مردی! چه مردی! که میگفت فلب را شایسته تر آن که به هفت شمشیر عشق در خون نشیند و گلو را بایسته تر آن که زیبا ترین نام ها را بگوید. و شیر آهن کوه مردی از این...
-
نامه اول
چهارشنبه 27 خرداد 1388 19:48
بوی دستمال پاک کننده آرایشه پنبه ریز و سیگار وینستون و استونی که باش لاکای سبزمو پاک کردم پیچیده تو اتاقم ... ناخونامو بعد از ۲ ماه کوتاه کردم و وقتی دستم به چیزی می خوره چندشم میشه ... شهریار از رو جلد دیوانش زل زده به من ... تو تقویم پشت سرم ۳ تا پرنده سبز روز ۱۷ جونو انتخاب کردن برای رفتن به خونه و پرنده منم تو...
-
اجی مجی .. پوووووووووووووووووووف
شنبه 23 خرداد 1388 16:04
خیلی جالبه بیتانم قبلاْ بهم گفته بود که وقتی اومده ایران چند ماه بعدش انتخابات شده و الف.نون رئیس جمهور شده .. گفت من و اون با هم آمدیم با همم می ریم و حالا میشه گفت من یه جورایی دلم می خواد که الف . نون نره از شوخی گذشته باید اعتراف کنم همون قدر که از رای آوردن الف.نون مشعوفم .... از رای نیاوردن سید سبز پوش خوشحال .....
-
درد مشترک !!!
جمعه 15 خرداد 1388 13:03
قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی که ببینی یا چیزی که بدانی ... من درد مشترکم مرا فریاد کن ... درخت با جنگل سخن می گوید علف با صحرا ستاره با کهکشان و من با تو سخن می گویم نامت را به من بگو دستت را به من بده حرفت را به من بگو قلبت را به من بده من ریشه های تو را دریافته ام با لبانت برای...
-
۵ سال و ۵ روز همراه با همراه اول
پنجشنبه 7 خرداد 1388 16:21
یادش به خیر روزی که موبایل خریدم چه حس و حالی داشتم .. اون موقع ها موبایل داشتن برای خودش عالمی داشت دوره دوره پفک نمکیه ۵۰ تومنی بود و وقتی برای خریدن خط ۹۲۰ هزار تومن می دادی یعنی سری تو سرا داشتی .. تلفنا هنوز کالر آی دی نداشت و مزاحم تلفنی بودن مثل یه شغله پاره وقت بود برای بعضی ها و موبایل این امکانو داشت که...
-
روزی که پرینت من گرفته شد !!!
یکشنبه 3 خرداد 1388 12:57
پرینتای رنگی وبلاگ من تو دستای نرم و سفید و مهربون تو مثل خوردن یخ در بهشت تو هشت بهشت اصفهان به آدم فاز میده دیدن تلاشت برای خوندن خطهای فارسی و بعدم هایلات کشیدن روی کلمه هایی که بار منفی داره و چشمهای پر از عشق و سوال که می خواد بدونه اینا یعنی چی عینهو شیرجه زدن از فاصله 10 متری تو دله آدمو خالی می کنه .. پر می شی...
-
ترازنامه زندگی من
پنجشنبه 31 اردیبهشت 1388 16:33
شاید این آخرین باری باشه که اینجا می نویسم .. نمی دونم .. شاید .. می دونید نه از وبلاگ نویسی خسته شدم .. نه از اینکه همه چیز رو اونطوری که بود نوشتم پشیمونم .. فقط از خودم دلگیرم .. جای من تو این دنیا اینجایی نیست که وایسادم .. اگه از انرژی و هزینه ای که برای من گذاشته شده و اونچه که الان هستم یه ترازه ساده بگیرم خیلی...
-
خواننده خاموش
جمعه 11 اردیبهشت 1388 13:51
بعد از یه مدت که هیچ خبری ازش نداری .. بعد از اینکه چند بار بهت زنگ زده و تو به عمد یا غیر عمد باهاش صحبت نکردی .. دوباره بهت زنگ می زنه .. بعد از سلام احوال پرسی معمول یه راست میره سر اصل مطلب : اون :هنوز وبلاگ می نویسی ؟ من : نه .. چطور مگه ؟ اون : هیچی همین طوری! باز یه کم حرف می زنه از این ور و اون ور و دوباره می...
-
اولین خاموشی
جمعه 7 فروردین 1388 00:04
jhjsdhuiabgfcaksgbcuizxc kzhjcokjnmkcz- من بعد از چند ثانیه مکث : خوب این فارسیش چی میشه ؟ - یعنی هر جور خودت می خوای .. ... صدای یه بوسه آروم میاد و بعدم میگه خداحافظ بدون اینکه مثله همیشه بهم بگه دوستم داره یا مواظب خودم باشم . گوشی رو که میذارم طبق معمول این ۷-۸ روزه تعطیلی و تنهایی تو خونه می رم سراغ ماهواره .....
-
راز ۸۸
جمعه 30 اسفند 1387 13:59
یک ساعت و نیمه دیگه سال ۸۷ تموم میشه و پرونده اشو تحویل کائنات می دیم و یه دفتر ۳۶۵ برگیه تمیز و نو و سفید بهمون میدن تا پرش کنیم ... من دلم می خواد سال ۸۸ مثل نمادش گاو که نشونه خیر و برکته پر باشه از اتفاقای خوب و دوست داشتنی و یه دنیا انرژی مثبت .. دلم می خواد گاو چاق و چله ی شیر دهمون محکم با سمش این موش کثیف و...
-
۲:۵۰
دوشنبه 28 بهمن 1387 02:50
الان شبه با همه ی خوبیا و بدیاش ............ دستت سوخته .... تصمیم گرفتی بهم زنگ نزنی امشب .... و من دو بار بهت زنگ زدم !
-
روز واقعه
چهارشنبه 22 آبان 1387 06:31
امروز روز مهمیه چون آقای رئیس بزرگ تشریف آوردن از استانبول .. امروز روز مهمیه چون آقای کلاهبردار بزرگ ( شریک ایرانی شرکت ) با مغز چرچیلیشون وارد جلسه می شن و معلوم نیست که آواکات زینوزی و تاشتان بتونن از پسش بربیان یا نه ؟ بابا سُنقُر ، بیتانم ، رئیس بزرگ خواهش می کنم امروز خوب بجنگید .. سخت بجنگید .. مشکلات رو حل...
-
ساز مخالف می زنی ، حرف از عواطف می زنی ....
یکشنبه 19 آبان 1387 20:38
الان یه ساعتی هست که دارم بین وبلاگای دوستای قدیمی وول می خورم .. اما وبلاگ عسل منو بدجوری از این رو به اون رو کرد .. وقتی یه نگاه به آرشیوش کردم ، اون همه پست آشنا منو به روزگاری برد که برام ملسه نه شیرینه شیرین نه تلخه تلخ .. یه جورایی غیر قابله فراموشی عصرم که با پانتی حرف زدم و ایشون با کنایه فرمودن تو نمی خواد...
-
my heart will be stone
چهارشنبه 13 شهریور 1387 08:39
سلام عزیزای دلم .. منم از دیدن کامنتاتون دلم ضعف رفت .. پرت شدم به دوران خوب و بد گذشته .. روزایی که هیچ کی نبودو شما بودید .. روزایی که همه بودن اما من باز خوشیامو با شما تقسیم می کردم .. رازای دخترونمو ... حسامو .. چه روزایی داشتیم ما با هم .. اولین وبلاگمو سال ۸۳ درست کردم .. کی باورش میشه تو این ۳-۴ سال چی به من...
-
کی حاضره ...کی غایب؟
سهشنبه 12 شهریور 1387 07:08
2-3 روز بود دلم بدجور هوس نوشتن کرده بود اما وقتش نبود .. یعنی راستشو بخوای این روزا برای زندگی کردنم وقت کم میارم همش کار ..شرکت .. استرس و راضی کردن اینو اون .. دلم برای خودم .. خانوادم .. دلخوشیام .. سرگرمیام .. دوستام تنگ شده . امروز اولین روزه ماه رمضونه به یاد ماه رمضونه پارسال که بعد از سحر می نشستم به وبلاگ...
-
چه خبر ؟
شنبه 21 اردیبهشت 1387 14:44
واقعاْ خجالت آوره .. ۲۸ روزه که یه سر به اینجا نزدم .. بعد اسم خودمو گذاشتم وبلاگ نویس ... واقعاْ که خوب دیگه باید ببخشید ... خط اینترنت خونه که به سلامتی قطعه .. خطای شرکتم یکم قاطی پاتیه .. خلاصه که تا به ما رسید آسمان تپید ... شرکتمونم ای بدک نیست ۸ تا پرسنل ایرانی و ۲ تا ترک ترکیه پخش شدن تو ۳ طبقه ساختمون و از ۸...
-
عادت می کنیم !
جمعه 16 فروردین 1387 00:33
واقعا خنده داره ها .. من بعد از اینکه تقریبا یه سال تو بلاگ اسکای نوشته بودم یادم نبود این سروره عزیـــــــــــــــــــــز و محترم تنظیمات بخش نظر دهیش اتوماتیکلی تائیدی داره برای ثبت نظرات .. از دهم به اینور هی صحفه ی بلاگمو باز می کردم ببینم کسی برای این ۴ تا خطی که تو پست پایین نوشتم کامنت داده یا نه همشم سرم به...
-
شبنامه
جمعه 9 فروردین 1387 00:47
الان ساعت یه ربع به یک صبح جمعه ۹ فروردینه .. روزه بدی رو پشت سر گذاشتم .. خوابمم نمیره .. نمی دونم چرا اینجام .. ولی یهو دلم هوسه نوشتن کرد .الان ۶۷ روزه که وبلاگ ننوشته بودم .. الانم که دارم می نویسم چیزه خاصی به ذهنم نمیرسه .. انگاری فقط اومدم که آمده باشم.