نه گفتنی !
نه گفتنی !

نه گفتنی !

اولین خاموشی

jhjsdhuiabgfcaksgbcuizxc kzhjcokjnmkcz-

من بعد از چند ثانیه مکث : خوب این فارسیش چی میشه ؟ 

- یعنی هر جور خودت می خوای .. ... صدای یه بوسه آروم میاد و بعدم میگه خداحافظ  بدون اینکه مثله همیشه بهم بگه دوستم داره یا مواظب خودم باشم . 

گوشی رو که میذارم طبق معمول این ۷-۸ روزه تعطیلی و تنهایی تو خونه می رم سراغ ماهواره .. چند تا کانال رو بالا پایین می کنم .. GEM سیناما پارازیدو رو گذاشته با اینکه 4-5 سال پیش دیدمش .. شروع می کنم به نگاه کردن و کم کم اشکام می ریزن بیرون .. گریه ی با صدا برای دیدن یه فیلمه هنریه نوستالژیک با کلاس نیست .. اما تو همه ی اون لحظه های بی کلاسی من خودمم .. و این آرومم می کنه .. 

وقتی سالواتوره عاشق میشه .. بیتانم میاد تو ذهنم . .. تقلای سالواتوره برای دیدن و حرف زدن با النا .. تجسم بیتانم وقتی اولین عشقشو تو هفت سالگی پیدا می کنه .. همون دخترک مو بلوند که تو عکسای سیاه سفیدی که بیتانم از بچگیش بهم داده تو صف همکلاسیاش وایساده ... دلم بیشتر و بیشتر تنگ میشه .. از فکر کردن به عاشقیه بیتانم حس خفگی بهم دست میده .. سالواتوره تو قاب کوچیک تلویزیون داره تو کوچه های سیسیل می دوه .. عاشق میشه و از دختر مورد علاقش لب می گیره و بیتانم تو ذهنه من داره کوچه های ترابزن و کافه هاشو کشف می کنه با دخترکانی که همه هم زبونشن ..  

 وقتی چند لحظه فیلم برای تبلیغ قطع میشه می زنم یه کانال دیگه .. شهریار داره می خونه : 

دلم به بودنت خوشه؛دلم به دیدنت خوشه 

 گلی ولی نه مال من ؛دلم به چیدنت خوشه     

رقاصا می رقصن و من بغض می کنم ..به این فکر می کنم که دارم لحظه ها رو از دست می دم .. از دوشنبه ندیدمش .. حالا که تو شهره منه .. حالا که فاصله اش با من فقط چند تا خیابونه ... شهریار می گه:

منکه دلم بابودنت جون میگیره؛تازه میشه 

راستی نگفتی نازنین؛دل شما به کی  خوشه؟؟  

 

کانال رو عوض می کنم .. 

بقیه قصه سالواتوره و النا ...بازم گریه .. تو همه ی صحنه ها بیتانم هست  ... وقتی سالواتوره بعد از 30 سال النا رو تو ماشین کنار ساحل بغل می کنه و می بوسه ... تو ذهنم خودمو بیتانم رو تصور می کنم .. 30 ساله دیگه .. کنار دریای سیاه .. بازم یه بغض تلخ

فیلم که تموم میشه مامان اینا می رسن .. اشکامو پاک می کنم .. پره دلتنگی و عشق و بغضم .. دلم می خواد تو اتاقم تنها باشه تا آروم آروم این حسا رو مزه مزه کنم .. 

زنگ می زنم به بیتانم .. ایرانسل مثل همیشه آنتن نمی ده .. چند بار می گیره ولی صدا نمیاد .. یکی دو بارم که صدا میاد بعد از سلام قطع میشه .. صداش خواب آلوده .. و وقتی دوباره زنگ می زنم : 

دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد .. 

عققققققققق  .. هیچی مثل این جمله نمی تونه حاله منو خراب کنه .. یاده 4 ساله گذشته می افتم که گیگیل گوشیشو خاموش می کرد .. حالم بد می شه .. همه ی اعتماد به نفسم و حسای خوب از بین می ره !

 ....  

اون خانوم مجری خوشگله تو نقد سینما پارازیدو می گفت وفاداری یعنی تنهایی .. مثل تنهایی مامان سالواتوره بعد از مرگ پدر .. یا تنهایی سالواتوره تو همه ی سالهای جوونیش ..  

یعنی من که الان تنهام وفادارم ؟   

                                         گفتی که با وفا بشم؛سهم من از وفا تویی  

 

                               سهم من از خودم تویی؛سهم من از خدا تویی 

نظرات 2 + ارسال نظر
صبا شنبه 8 فروردین 1388 ساعت 09:40 http://mysilence317.blogfa.com/

خب این اولین بار بود که صفحه وبلاگتو باز کردمو خوندم
نمی دونم...
انگار تو هم مثه من چیزیو تجربه می کنی که از نظر بقیه بد و نادرست هست!
یه چیزایی هس که فقط تو ذهن خود آدما می گذره و هیچکیم نمی فهمه یا نمی خواد بفهمه!
فقط خواستم بگم هستن آدمایی مثه خودت که forbidden ها رو تجربه می کنن!
نمی دونم معنی زندگی چیه! ولی می دونم زندگی واسه هر کی یه معنی داره... شاید واسه کسایی مثه منو تو هم که حداقل جرات تجربه کردن چیزایی که خلاف عرفای مسخره مونو رو داریم یه معنی داشته باشه (:
می دونم تنهایی چیه... حستو درک می کنم ولی اینا هم پارتی از زندگیه رفیق ((:

مدوسا شنبه 8 فروردین 1388 ساعت 15:08

گلبرگ جونمممم ادم خیلی اروم میشه وقتی به این فک کنه اتفاقایی که براش می افته همه فقط و فقط متعلق به دنیای اون هستن و باید براش اتفاق می افتادن بر طبق یه سرنوشتی که معین شده. اون اتفاقا تو زندگیه بیتانم باید می افتاده تا بعدش به تو میرسیده. باید گیگیل به زندگیه تو می اومده و بعدش تو بیتانم رو میدیدی... بایدایی که ۱۰۰۰ سالم ادم بهشون فک کنه حکمتشو نمیفهمه و میگن فقط وقتی ادم به ابدیت میپیونده این پرده ها از جلوی چشماش می افته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد