نه گفتنی !
نه گفتنی !

نه گفتنی !

پل های یک طرفه بی فرجام

یه نیگاه به شماره های داخل گوشیم میندازم . ۱۲۸ تا اسم جلوی چشمم بالا پایین می شن .. با خودم فکر می کنم بین این همه آدم کسی که الان حال منو بفهمه و آرومم کنه کیه ؟ ( البته به جزء بیتانم ) الان دلم می خواد با کی صحبت کنم ؟( بازم به جزء بیتانم )

جواب : هیچ کس !!! 

به این فکر می کنم که توی این ۲۵ سال به تعداد موهای سرم و شایدم بیشتر دوست داشتم .. از ابتدایی بگیر تا دانشگاه .. از دنیای واقعی بگیر تا دنیای مجازی ... آدمای زیادی رو می شناسم و با آدمای زیادی نشست و برخاست داشتم .. از هر تیپ و فرهنگ و طبقه و مرام و مسلکی که فکرشو بکنی .. همشونم ادعای دوستی با من رو داشتن و دارن .. اما چی شده که این روزا اینقدر ایزوله شدم ؟ ( میگم ایزوله چون با وجود بیتانم تنها نیستم )

شروع می کنم به مرور روابطم .. همشون یه نقطه مشترک دارن .. اونم اینه که همیشه این من بودم که یه قدم رفتم جلو .. همیشه این من بودم که ترمیم کردم رابطه رو..همیشه این من بودم که آپدیتش کردم .. من بودم که نذاشتم فراموش بشه .. همیشه یه پل یه طرفه بین من و دوستام بوده که منو می برده سمتشون .. اما اونا نخواستن یا نتونستن بیان این ور پل ..چراشو نمی دونم  شایدم تقصیر خودم بوده ..چیزی که می دونم اینه که می خوام تمام پلهای بی فایده دنیام رو خراب کنم ! 

مگه غیر از اینه که این دنیای منه و همه ی این لحظه ها فقط یه بار در اختیار من قرار می گیرن .. پس می خوام بهتر و مفید تر ازشون استفاده کنم و با آدمهایی تقسیمشون کنم که متوجه ارزشش بشن ! 

تو این دنیای وانفسا که اقتصاد و سیاست بدجور به هم گره خورده و داره همه چیز رو نابود می کنه .. من با قاطعیت اعلام می کنم که تو سرمایه گذاری عاطفی و انسانی و اجتماعیم ورشکست شدم ! 

 تموم معادلات دنیای من اشتباه از آب در اومده و الان دیگه نه وقتشو دارم نه سرمایه اشو که بخوام روی آدمای قبلی بازم سرمایه گذاری کنم چونکه از قدیم گفتن آزموده را آزمودن خطاست !پس :

خداحافظ دوستای نامهربون

خداحافظ دنیای قشنگ دروغهای قشنگ

من به همتون فرصت دادم .. اما شما نخواستید جبران کنید و الان من دارم شما رو از دنیام بیرون می کنم .. از حالا تا آخرش وقت دارید که دلتون برای من تنگ بشه .. یا اینکه یه وقتی یه جایی جامی رو به سلامتی من بالا ببرید .. یا یادش به خیری رو سوار باد کنید تا به گوش من برسه ... اما من دیگه دلم برای دیدنتون یا شنیدنتون یا خوندنتون پر نمی زنه .. من دیگه از شراب زندگی به یاد شما نمی نوشم چون حالا می دونم که شب شراب ، نیرزد به بامداد خمار ..از تموم دنیا بیتانم برام بسه چون مطمئنم که جای خالی همه ی شما رو برام پر می کنه :  

 

 و اکنون تو از آن منی  

با رویا هایت در رویای من بیارام 

عشق و رنج و کار  

یکسره در خواب رفته اند
شب بر ارابه ناپیدایش می راند
و تو در کنارم چونان کهربا آرمبده ای 

عشق من ! کسی دیگر در رویاهایم نخواهد آرمید 

 تو خواهی آمد  

و ما دستادست بر فراز سیلاب زمان خواهیم رفت   

کسی دیگر در گذر از سایه ها همسفرم نخواهد بود
تنها تو ، همیشه سبز
همیشه خورشید
همیشه ماه 

دستانت آماده ی گشودن مشتهای ظریفشانند
تا آیات حادثه ای لطیف از آنان بچکد
چونان دو بال خاکستری
چشمانت بسته اند
و من بال می گشایم  

در میانه امواجی که تو برآورده ای  
من ربوده می شوم
شب ، جهان ، باد ، در دایره تقدیرشان می چرخند
بی تو
من
تنها خیال واره تو هستم
و این خود همه چیز است  

این خود همه چیز است !!!! 

 

مجرمانه نوشت :  

مرا ببخش ! از این جرم بزرگ که دوستی است و از جنایت ها که به مکافات آن رخ میدهد چشم بپوشان !   

اگر به تو «عزیزم» خطاب کرده ام ، تعجب نکن . خیلی ها هستند که با قلبشان مثل آب یا آتش رفتار می کنند . عارضات زمان ، آن ها را نمی گذارد که از قلبشان اطاعات داشته باشند و هر اراده ی طبیعی را در خودشان خاموش می سازند....   

 اما من غیر از آن ها و همه ی مردم هستم .  

 

هر چه تصادف و سرنوشت و طبیعت به من داده ، به قلبم بخشیده ام . و حالا می خواهم قلب سمج و ناشناس خود را از انزوای خود به طرف تو پرتاب کنم و این خیال مدت ها است که ذهن مرا تسخیر کرده است ! 

می خواهم رنگ سرخی شده ، روی گونه های تو جا بگیرم یا رنگ سیاهی شده ، روی زلف تو بنشینم ... 

اما هیهات که بخت من و بیگانگی من با دنیا ، امید نوازش تو را به من نمی دهد ، 

 آن جا در اعماق تاریکی وحشتناک خیال و گذشته است که من سرنوشت نامساعد خود را تماشا می کنم !

آب نطلبیده ....!!!!

 

آب نطلبیده همیشه مراد نیست  

                                                                  گاهی بهانه ایست که قربانیت کنند   

 

دیوونگیه منم مثل شاخص آلودگی هوا این روزا بدجوری بالاست . 

آستانه تحملم به شدت پایین اومده !!!

نامه دوم

  

 

Sen ve Ben
Uzun bir yol var aramizda
Bir ucunda sen bir ucunda ben
Bir ates yanar bagrimiza
Atesi sen külü ben
Ümit isigi parlar gönlümüzde
Aglatan sen aglayan ben
Hasretlik sarkilari söylenir hergün
Söyleten sen söyleyen ben
Askimiz dile geliyor mektubla
Kagidi sen kalemi ben
Beklerim hergün kavusmamizi
Ümitle sen sabirla ben.  

دلتنگی داره دیوونه ام می کنه .. اینو می دونی ؟  

دارم به این فکر می کنم که آخر قصه مجنون و لیلا چی شد ؟  

هر کاری می کنم خوابم نمیره.. چشمام رو روی هم فشار می دم ...تمام اتفاقات امروز از جلوی چشمم رژه می ره و در آخر این تصویر توئه که از تو بالکن برام دست تکون میده .. چشمامو باز می کنم و باز به این فکر می کنم که آخر مجنون و لیلا چی شد ؟   

موبایلمو بر می دارم و شروع می کنم به ور رفتن .. آهنگای ترکی که تموم می شه می رم سراغ آهنگایی که ازشون خاطره داریم .. آرزوی من این است ... مگه فرشته هم بده ؟...‌وقتی تو نیستی ...  

نه هیچ کدوم نمی تونن آرومم کنن .. زنگ می زنم به شماره ۹۱۲ :  

- شماره مشترک مورد نظر در شبکه موجود نمی باشد ... 

زنگ می زنم به ایرانسلت : 

- دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد ... 

تو دلم می گم خودم می دونم خانوم.. می دونم !! 

یه تک زنگ کوچیک می زنم به شماره ترکیه ات و باز به این فکر می کنم که آخر مجنون و لیلا چی شد ؟   

دلم یه ذره از صداتو می خواد .. یکم از نگاه مهربونتو ... تو گوگل سرچ می کنم : آخر مجنون و لیلا چی شد ؟   :

نوشته لیلی رو به زور شوهر می دن و اون تا آخر عمرش نمی ذاره شوهرش بهش نزدیک بشه و آخرش لیلی زودتر از مجنون می میره ...  

خوب این آخرش خوب بود چون یه لحظه دوریتم نمی تونم تحمل کنم .. من حاضرم لیلیت باشم البته اگه شوهری در کار نباشه؟ تو مجنونم میشی مهربونم ؟ از تمام این دنیا یه چادره دو نفره بسمونه مگه نه ؟ .. تو دله کوه یا جنگل یا کویر فرقی نداره .. فقط من باشم و تو باشی ... 

هر چند وقت یه بار گردنبدی که دور گردنمه با بدنم تماس پیدا می کنه و طلای سرد بهم یاد آوری می کنه که مالک  سرزمین تن من تویی .. 

دلم برات تنگ شده دردونه : 

                                                ( تو و من )     

                                           راه زیادی بین ماست   

                                     یک سرش تویی و یک سرش منم 

            

                                       توی آغوشمون آتشی می سوزه   

                                           من آتشم و تو خاکستر  

                               

                                    این روزها را امید روشن نگه می داره  

                                         دلیل گریه تویی و گریان منم    

                                        نت های این آهنگ حسرته 

                                       خواننده  تویی و شنونده منم    

                                 ما نامه های عاشقانه امونو به زبان میاریم  

                                   تو ثبتشون می کنی و  من کلمه هاشم    

                                     هر روز منتظر به هم رسیدنیم  

                                       من صبرم و تو امیدی

 

۸/۴/۱۳۸۸

من در نگاه غیر من !

از دستهای گرم تو
کودکان توامان آغوش خویش
سخن ها توانم گفت
 غم نان اگر بگذارد   
نغمه در نغمه در افکنده
ای مسیح مادر ای خورشید
از مهربانی بی دریغ جانت
با چنگ تمامی ناپذیر تو سرودها می توانم کرد 
 غم نان اگر بگذارد  
رنگ ها در رنگ ها دوید
از رنگین کمان بهاری تو
که سرا پرده در این باغ خزان رسیده بر افراشته است
نقش ها می توانم زد
غم نان اگر بگذارد  


چشمه ساری در دل و آبشاری در کف
آفتابی در نگاه و فرشته ای در پیراهن
از انسانی که تویی
قصه ها توانم کرد  

 

غم نان اگر بگذارد
غم نان اگر بگذارد ...
... غم نان اگر بگذارد

گمان مبر که چون بر تو می خندم ، بر تو می خندم . بر لاشهء طعمه ام می خندم .
گمان مبر که چون دست در دستت می نهم ، دست در دستت می نهم . دست در دست هوسبارگیهایم می نهم .
گمان مبر که چون سکه ای در کاسه ات می نهم ، سکه در کاسه ات می نهم . از آیندهء بی سکه ای خود ترسانم.
گمان مبر که چون عصای پیری ات گشته ام ، عصای پیری ات گشته ام . از عصای پیری خود هراسانم .
گمان مبر که چون بر تو خیانت نمی کنم ، بر تو خیانت نمی کنم . از خیانتکاری تو لرزانم .
گمان مبر که چون پشتت گشته ام ، پشتت گشته ام . از بی پشتی خود پریشانم .  

.

.

.

 
                                                       

من در نفس هر عمل به "من" می اندیشم و به فراگشت آن عمل به "من" .
من در نگاه غیر من ، نیکوکارم اما در نگاه من ، "مکار" هستم و "منکار " .  


یکی برای من انسانیت رو تعریف کنه ......

بودن تو آرزومه

دیشب شب آرزوها بود و هر کسی یه آرزویی داشت .. آرزوی منم تو بودی عزیز دلم .. دیشب وقتی تو ایوون گلخونه روی تخت دراز کشیده بودم و ستاره ها بالای سرم سوسو می زدن من فقط داشتم به تو فکر می کردم ..  

این روزا پره دلشوره و اضطراب و استرسم ... همش منتظر خبرم ..خدایا به بزرگی و جلال و جبروتت قسمت می دم همه چیز رو ختم به خیر کن ...  

خاطرات تو رو

چه خوب چه بد حک می کنم

توی تنهاییام فقط به تو فکر می کنم 

 

نوستالژی نوشت : حالا نمی شد تو این هاگیر واگیر مایکل جکسون نمیره ؟ یکی دیگه از نوستالژیای زندگیم از بین رفت با مردنش !!!‌ 

 

در مورده پست قبل :‌ فکر کنم تو اردیبهشت بود که یه شبه جمعه از سینما ۳ فیلمی رو گذاشت راجع به یه زندانی و توطئه ای که علیه اش شکل گرفته بود و باعث شده بود که ۱۰ سال از بهترین سالهای عمرشو به خاطر یه درگیری تو زندان سپری کنه و وقتی که داشت به روزهای آزادیش نزدیک می شد باز یه توطئه جدید داشت شکل می گرفت .. اون زندانی یه قانون داشت تو زندگیش به اسمه قانونه ب.الف.نون یعنی به کسی اعتماد نکن  ... این روزا به شدت ضرورت این قانون رو دارم با گوشت و پوستم لمس می کنم !!!  

 

یاد باد آن روزگاران یاد باد :‌ عزیزم اگه دوباره با هم بریم بلینگ اصلاْ مهم نیست که زنی بخواد بهت شماره بده یا اگه بازم با هم بریم سفره خونه دیگه برام مهم نیست که دختری بلند بلند شماره اشو برات بگه یا هی نگات کنه .. از این به بعد فقط و فقط برای من مهم اینه که تو باشی .. مهم اینه که یه اریبهشت دیگه بیاد و تو اینجا باشی حتی اگه بدون من بری کاشان ! 

قول میدم دیگه دیونه نشم و فکرای سیاه رو راه ندم تو ذهنم ... فقط بیا ... دیگه نفس کشیدنم تو این هوا بدون تو برام سخت شده  

 

متفاوت  : ‌یه جمعه متفاوت روزیه که رژانو ساعت ۴:۴۰ صبحش زنگ بزنه به موبایلت و بعدش ۲ بار برات اس ام اس بده که اشتباه شده .. این در حالیه که وبلاگشم آپ نمی کنه و آخرین پستشم تا حدودی نگران کننده است .. هیچ معلومه کجایی تو دختر جون ؟ 

یه جمعه متفاوت روزیه که پره از استرس و دلشورست به خاطره فکرای جور واجور 

یه جمعه متفاوت درست روزیه مثل امروز با بوی کار اونم از نوع دردسر سازش