ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
بعضی از آدما هستن که جز رفقای قدیمی محسوب میشن .. آدمایی که با هر کدومشون چهار پنج سال هیستوری داریم. آدمایی که یه زمانی رفیق بودن، یه مدتی عاشق شدن، عاشقشون شدیم، یه مدت رابطه جلو رفت ، یه مدت دیگه جلو نرفت، یه مدت رفتیم پی کارمون، بعد برگشتیم گفتیم آقا هر چی بوده گذشته دیگه، رفیق که هستیم که، هوم؟
آخه اینجوری نمیشه که بعد از هر بریکآپ عاشقانه، دیگه بخوای به کل آدمه رو بذاری کنار از زندگیت. اینجوری هی باید چهار سال چهار سال از زندگیت بِبُری بندازی دور . اینجوری هیچوقت رفیق قدیمی برات نمیمونه.
اما از یه طرفم اینجور رفاقتا خیلی سخته ؛ اینکه یه مدت با کسی رابطهی عاشقانه داشته باشی و بعد قرار بشه فقط رفیق باشین با هم، اونم رفقای صمیمی، رفقایی که هنوز همهچیِ همو میدونین.
نمیدونم خودِ منی که داره این حرفا رو میزنه، چهقدر حاضره تو همچین موقعیتی باشه ، چه قدر میتونه رفیقِ کسی بشه بعد از عاشقی ، چقدر ظرفیت داره برای هضم این قضیه ولی اینو میدونم آدمی که بمونه باهات، آدمی که بهش گفته باشی "دیگه عاشقت نیستم اما دوستت دارم و دوستیت برام مهمه"، و اون پذیرفته باشه و تونسته باشه که بمونه و مونده باشه، میشه جزو مهمترین و با ارزشترین آدمای زندگیت . میشه جزو گنجهای شخصیت که وقتی بهش، به صِرفِ بودنش فکر میکنی ته دلت گرم میشه و احساس غرور و امنیت میکنی از داشتن همچین آدمی.
بعد یه وقتایی که حوصله هیچ کس و هیچ چیز رو نداری و داری قلپ قلپ غصه می خوری و مثل ابر بهار شر و شر گریه می کنی .یکی از همین گنج های شخصیت میاد میشینه پهلوت، دستشو میندازه دور شونههات، همینجور که غر میزنی و تلخی و بلد نیستی با زندگیت چیکار کنی به حرفای بیسروتهت گوش میده ،لازم نیست جلوش کل زندگیتو بریزی رو دایره ، چون تو متن زندگیته، چون میشناست، چون تو رو نه توی یه ماه و یه سال، که طی چهار پنج سال یاد گرفته و زبونتو بلده بعد اشکاتو پاک می کنه و با حرفاش آرومت می کنه .. اصلا جنس حرفاش از اوناست که خوب می کنن حال آدمو.
غنیمت میشن این آدما تو زندگیت و صِرفِ شنیدنِ حرفاشون اینقدر ارزشمنده واسه آدم که نمی تونی ازشون دل بکنی . این حرفها، فارغ ازینکه من کجای زندگیم وایستادهم و کجای مشکلاتام و کجای نشدنها و نخواستنها و نتونستنهام، میشه یه دلگرمی گنده تو زندگی.
حضور این آدما خودشون یعنی که این سالها اونقدرها هم سالهای بد و بیهودهای نبودهن. که یعنی خودشون قد یه دنیا میارزن.
می دونید اصلا وقتی چراغ های روشن از دور خوشگل باشن و اون ببرتت وسط اون چراغها ، با وجود اینکه دیگه خوشگل نیستن اما از دیدنشون ته دلت غنج میره !
اگه تو هم مثل من یه گنج داری قدرشو بدون چون زندگی با این چیزا قشنگ میشه رفیق !
اگر به خانهی من آمدی
برایم مداد بیاور
مداد سیاه
میخواهم روی چهرهام خط بکشم
تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم
یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم!
یک مداد پاک کن بده برای محو لبها
نمیخواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند!
یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم
شخم بزنم وجودم را … بدون اینها راحتتر به بهشت میروم گویا!
یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد
و بیواسطه روسری کمی بیاندیشم!
نخ و سوزن هم بده، برای زبانم
میخواهم … بدوزمش به سق
… اینگونه فریادم بی صداتر است!
قیچی یادت نرود،
میخواهم هر روز اندیشه هایم را سانسور کنم!
پودر رختشویی هم لازم دارم
برای شستشوی مغزی!
مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند
تا آرمانهایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت.
میدانی که؟ باید واقعبین بود !
صداخفه کن هم اگر گیر آوردی بگیر!
میخواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب،
برچسب فاحشه میزنندم
بغضم را در گلو خفه کنم!
یک کپی از هویتم را هم میخواهم
برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد،
فحش و تحقیر تقدیمم میکنند،
به یاد بیاورم که کیستم!
ترا به خدا … اگر جایی دیدی حقی میفروختند
برایم بخر … تا در غذا بریزم
ترجیح میدهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !
سر آخر اگر پولی برایت ماند
برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،
بیاویزم به گردنم … و رویش با حروف درشت بنویسم:
من یک انسانم
من هنوز یک انسانم
من هر روز یک انسانم
از غاده السمان ( شاعر سوری )