نه گفتنی !
نه گفتنی !

نه گفتنی !

هر چی آرزوی خوبه مال تو .. هر چی که خاطره داریم مال من

 

 

اینجا ، در حوالی دل من
آسمان صاف و آفتابیست ، بدون رگبار و غبار محلی
بدون برف و باد و بوران
و پیش بینی هیچ پدیده ی خاصی نمی شود
جز  
دلتنگی  
و  
دلتنگی 
 و 
    دلتنگی !!!!   
 

۳۰ یا ۳۰ روز :                                                                                                         

 آنان که در یادآوری گذشته ناتوانند محکوم به تکرار آنند :                                                     

توپ تانک مسلسل دیگر اثر ندارد ......... به مادرم بگوئید دیگر پسر ندارد 

در تعبید تاریخ ...!

 

در آوار خونین گرگ و میش

دیگر گونه مردی آنک،

که خاک را سبز میخواست

و عشق را شایسته زیبا ترین زنان

که اینش

به نظر

هدیتی نه چندان کم بها بود

که خاک و سنگ را بشاید.

چه مردی! چه مردی!

که میگفت

فلب را شایسته تر آن

که به هفت شمشیر عشق

در خون نشیند

و گلو را بایسته تر آن

که زیبا ترین نام ها را

بگوید.

و شیر آهن کوه مردی از این گونه عاشق

میدان خونین سرنوشت

به پاشنه آشیل

در نوشت.

رویینه تنی

که راز مرگ اش

اندوه عشق و

غم تنهایی بود.

" آه اسفندیار مغموم!

تو را به آن که چشم

فرو پوشیده باشی! "

" آیا نه

یکی نه

بسنده بود

که سرنوشت مرا بسازد؟

من

تنها فریاد زدم

نه!

من از

فرو رفتن

تن زدم.

صدایی بودم من

- شکلی میان اشکال -،

و معنایی یافتم.

من بودم

و شدم،

نه زان گونه که غنچه ای

گلی

یا ریشه ای

که جوانه ای

یا یکی دانه

که جنگلی

راست بدان گونه

که عامی مردی

شهیدی،

تا آسمان بر او نماز برد.

من بی نوا بنده گکی سر به راه

نبودم

و راه بهشت مینوی من

بز رو طوع و خاک ساری

نبود:

مرا دیگر گونه ای خدایی میبایست

شایسته آفرینه ای

که نواله ناگزیر را

گردن

کج نمیکند.

و خدایی

دیگر گونه

آفریدم. "

دریغا شیر آهن کوه مردا

که تو بودی،

و کوه وار

پیش از آنکه به خاک افتی

نستوه و استوار

مرده بودی.

اما نه خدا و نه شیطان

سرنوشت تو را

بتی رقم زد

که دیگران

می پرستیدند. 

بتی که

دیگران اش

می پرستیدند.

 

کی فکرشو می کرد تو جامعه ای که مهمترین خبرش مربوط به برادرای عرب اون ور آبهائه .. تاخیر ۲-۳ روزه تو نوشتن یه پست صیاصی باعث از دهن افتادنش بشه ؟‌ 

هفته پیش این موقع هممون تو چه حال و هوای قشنگی بودیم .. کی فکرشو می کرد تو هفت روز این همه اتفاق بیفته تو کل کشور ؟؟  

این روزا میدونای شهر دیگه جایی برای کم کردن سرعت و راهنما زدن نیست .. ساعت ۹ شب دیگه ساعت بیرون گذاشتن آشغالها نیست .. اینترنت دیگه برای سرگرمی و تفریح نیست .. خرداد دیگه ماه امتحان دانشجو ها نیست .. و هزار تا هستی که نیست شده .. تو این یه هفته هر چیزی یه معنای تازه گرفته ..این روزا اگه سیاه و سفید و سبز رو با هم قاطی کنی نتیجه اش میشه قرمز .. قرمزه قرمز مثل خونی که تو رگهای من و توئه ! 

اما می دونی چی دلمو به درد میاره ؟ اینکه این همه اسماعیلی که دارن با پای خودشون به قربانگاه میرن فقط و فقط به خاطر انتقال قدرت بین آقایون خودشون رو از دیدن خورشید فردا و فرداها محروم می کنن !!  

 شیخ تو بیانه دومش گفت که اختلاف از سال ۶۹ به وجود اومد .. سید س.بز پوش تو اطلاعیه هاش مدام و مدام به همسو بودن با نظام تاکید می کنه !!  ولی هیچ کی نمی خواد این نشونه ها رو ببینه یا بهشون فکر کنه !

این چیزی که این روزا داریم می بینیم و می شنویم فقط و فقط نمایی از یه اختلافه بزرگه بینه سردمدارانه قدرت ..  اختلاف بر سر جم.هوری اس.لامی یا حکومت عدل اسلامی .. اختلاف بر سر رهبریت یک روحانی یا مجموعه ای از روحانیون .. اختلاف بر سر زورگویی به دو شیوه ی سنتی و مدرن .. فقط همین !!   این وسط منو تو رو انداختن وسط با یه مشت دستبند سبز ... اسمش را گذاشتن روشنفکری و دگر اندیشی و مدرن بازی ... 

هه ! مدرنیته با س.بز س.یدی ... مدرنیته با داد زدن و نشان دادن رای قبل از انتخابات .. مگه  تو جامعه های مدرن  رای گیری  انتخابات مخفی نیست پس این همه سر وصدا برای چی بود ؟ 

وقتی رایتو گرفتی دستتو داد زدی یعنی  داری خودتو از بین هزار تا آدمه بی چهره نشون می دی و این یه شیوه ی خیلی خوبه برای سرگرم کردن جوونها و دوستی بینشونه !! ولی واقعا ْ اون بالایی ها اینجور دوستی ها رو قبول دارن ؟

جلو رفتن با ریشه دوندن تو اعتقادات مذهبی و سید بودن و برگزیده بودن و خوب بودن یه ابزاره سنتیه برای رسیدن به جامعه مدرن که هیچ عقل تحلیل گری نمی تونه اینجور مدرنیته در آمیخته با سنت رو قبول کنه !!‌ 

من گفتم از نتیجه خوشحال و مشعوفم چون به نظر من حداقل اثرات اون دیازپامی که به خورد ملت دادن پرید و فهمیدن واقعاْ کجان !! 

 اما به شدت به این مسئله معتقدم که این خاک تشنه عقل و عشقه نه خون !   

 

لینک روز : گوگل به دنبال مناسبت ها یا .... ؟  لطفا ببینید!

 

برای تو  :نبودنت همه جا پره و این خیلی اذیتم می کنه ... دلم شکسته .. دلم گرفته .. دلم سوخته .. دلم دیگه چی شده بیتانم ؟‌

 

نامه اول

  

بوی دستمال پاک کننده آرایشه پنبه ریز و سیگار وینستون و استونی که باش لاکای سبزمو پاک کردم پیچیده تو اتاقم ... ناخونامو بعد از ۲ ماه کوتاه کردم و وقتی دستم به چیزی می خوره چندشم میشه ... 

شهریار از رو جلد دیوانش زل زده به من ... تو تقویم پشت سرم ۳ تا پرنده سبز روز ۱۷ جونو انتخاب کردن برای رفتن به خونه و پرنده منم تو راهه تهرانه ... صدای ماهسون رو زیاد می کنم :   

Ne varsa dünyada bir rüya demek
Birazda hayatı boşvermek gerek
Her şeyin çaresi sevmektir sevmek
Hayat devam ediyor bak
En güzel şey mutlu olmak
Gideceðiz çırılçıplak
Hayat ne garip of
   Hayat çok garip
 

Yalan olur bir gün yalan 
Yaşadıðın aşkın sevdan
Yaradandır baki kalan
Hayat ne garip of
Hayat çok garip
 

Gün gelir yalnızlık korkusu çöker
Hayat film gibi son yazar biter
Dert etme kendine gülümse yeter
Hayat devam ediyor bak
En güzel şey mutlu olmak
Gideceðiz çırılçıplak
Hyaat ne garip of
  Hayat çok garip   

 هنوز هیچی نشده دلم تنگ شده برات دردونه .. دلم خیلی تنگ شده ... کی می رسی تهران ؟ دلم صداتو می خواد   

عزیز دله خوچکلم یادت نره که بهم قول دادی خودتو اذیت نکنی .. یادت نره که بهم قول دادی ملایم حرف بزنی با رئیس بزرگ ..   

 . 

.

ببخشید بچه ها تمرکز برای نوشتن ندارم .. پسر خاله بیتانم فوت شده .. امروزم بیتانم  رفت ترکیه .. وضعیت شرکتم چندان مطلوب نیست  خلاصه ذهنه منم مثل این روزای ایران خیلی آشفته است ... دو شب پیش اومدم یه پست طویل و عریض صیاصی نوشتم که بلاگ اسکای عزیز قورتش داد .. الانم دل و دماغ نظریه پراکنی ندارم .. یکم که حالم بهتر شد میام می نویسم !

اجی مجی .. پوووووووووووووووووووف

خیلی جالبه بیتانم قبلاْ بهم گفته بود که وقتی اومده ایران چند ماه بعدش انتخابات شده و الف.نون رئیس جمهور شده .. گفت من و اون با هم آمدیم با همم می ریم و حالا میشه گفت من یه جورایی دلم می خواد که الف . نون نره  

از شوخی گذشته باید اعتراف کنم همون قدر که از رای آوردن الف.نون مشعوفم .... از رای نیاوردن سید سبز پوش خوشحال .. دلایلمو بعداْ براتون کامل توضیح می دهم .  

امروز فقط یه شنبه است با طعم بد اخلاقی و غر غر و سر و صدا ... نباید زیاد شلوغش کرد ! 

 سالی که نکوست از بهارش پیداست و هفته ای که پر استرسه از صبحه شنبه اش پیداست! 

 

به قوله دوستی :  

 حالا ۴ سال فرصت داره تا تمام فسادهایی که پروندشون تو دستش بود رو پیگیری کنه . باید حق مردم رو از تمام اونایی که به ناحق پولی به دست آوردن ، مدرکی گرفتن یا به جایگاهی رسیدن بگیره!  

حالا وقت عمله و باید دید چقدر دور از فضای تبلیغاتی به حرفاش وفاداره ! 

 

یادمون باشه ی روز : 

 همه ی تظاهرات و حرفها و حدیثا و اعلامیه ها و شبنامه ها فقط به خاطر این بود که جایگاه ایران عزیز تو دنیا ارتقائ پیدا کنه (حالا با روی کار آمدن یه دولتمرد جدید یا با دادن راهکار برای اصلاح کابینه ی فعلی ) .. پس با همراه شدن با احساسات آنی و لحظه ای و دست به تخریب زدن نذارید کسی که اون وره این مرزهاست و تو هیچ کدوم از لحظه های تحریم و جنگ و آشوب با ما نبوده و داشته برای خودش از زندگیش لذت می برده بخواد برای ما تصمیم بگیره ... نمی گم موج نباشید اما آگاه باشید کی داره موج سواری می کنه و این موج به کدوم ساحل می رسه ..  

این یه مسئله ی ملیه و ما هممون یه خانواده ایم پس خودمونم باید حلش کنیم !   

                                     وطنم پاره ی تنم   

درد مشترک !!!

قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی که ببینی
یا چیزی که بدانی ...
من درد مشترکم
مرا فریاد کن ...
درخت با جنگل سخن می گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می گویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های تو را دریافته ام
با لبانت برای همه لب ها سخن گفته ام
و دست هایت با دستان من آشناست ...  

 

این روزا همه جا بحثه ...  کلماتی مثل پوپولیسم و سوسیالسیم و سکولاریسم و امپریالیسم شده نقل و نبات محفل های چند نفره .. اهمیت ائتلاف ها و اصول گرایی بهتر است یا اصلاح طلبی مثل علم بهتر است یا ثروت شده یه سوال بی جواب و این وسط یکی پیدا می شه که می گه البته اصول گرایی همراه با اصلاح طلبی این یعنی همون ثروت لازمه علم است و علم لازمه ثروت !! 

 وقتی می خوای به راننده آدرس بدی می ترسی بگی بپیچ به چپ یا برو سمت راست .. اول به شیشه های تاکسی که پره از پوسترهای تبلیغاتی یه نگاه می کنی و بعد آدرس می دی  

چند شب پیش که داشتیم با بیتانم پیاده روی می کردیم کنار یکی از ستادهای انتخاباتی یه عده وایساده بودن و با یه حالت نوستالژیکی می گفتن : یار دبستانیه من ... من بی اختیار وقتی از کنارشون رد شدم باهاشون دم گرفتم : با من و همراه منی .. یه دفعه دیدم چند تا چشم سبز و سیاه و قهوه ای چپ چپ نیگام می کنن 

هر وبلاگی رو که باز می کنی صفحه ی مانیتور می خواد آتیش بگیره از بس که حرفهای داغ و آتیشی نوشتن توش.. 

 ۲ شب پیش که چهار تایی می خواستیم بریم بلینگ تا نشستیم تو تاکسیه کرم - قهوه ای  که معلوم بود می خواد سبز بشه بحث شروع شد .. بیتانم می گفت فقط ا.ن و بعد با شیطنت منو نگاه می کرد و می خندید ( قربون خنده هاش برم من ) رانندهه می گفت الان فصل موج سواریه  ...  من یه چیز می گفتم و مهتاب یه چیز !! آحمتم این وسط همه اش یه تیکه می پروند که فضا عوض بشه . 

من نگرانم مخصوصاْ از سه شب پیش به این طرف .. از وقتی مصاحبه ها یا مناظره ها یا منازعه ها یا همون دوئل ها شروع شده ...   

برای کشورم نگرانم .. برای اینکه ببینم کی قراره رنگی بشه این جامعه سیاه و سفید .. کی قراره این جزیره بشه یه شهره ساحلی .. چند تا ۳۰ سال باید بگذره ؟ تو ۴ سال بعدی چی قراره سره این مرز و بوم بیاد ؟ 

وقتی لنگدراز می نویسه : ( میدونین چیه رفقا٬ میخواستم که دیگه صحبتی از انتخابات نکنم. گفتم ولش کن. من که دارم ازین مملکت میرم. اصلا منو چه به این حرفا. )   دلم می گیره .. خیلیا مثل لنگدراز فکر می کنن .. می گن می ذاریم می ریم اگه نتونستیم تحمل کنیم .. اما کجا ؟ تنها جایی که تو کره ی زمین من شهروند درجه یک اشم همین جاست .. تنها جایی که همه چیزش مال منه اینجاست .. به قوله همایون حسینیان : 

من اگر بنشینم
تو اگر بنشینی
آنچه در می آید
پدر هردوی ماست!

من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
چه کسی بنشیند؟!  

 

تو وبلاگ آنی خوندم : 

( مردمی که به تاریخ خود افتخار می کنند... گذشتگان خوبی داشته اند .

مردمی که به رفاه و آسایش امروز خود افتخار می کنند... پدران و مادران خوبی داشته اند . 

مردمی که به فردای درخشان خود افتخار می کنند ... خودشان مردم خوبی هستند )  

 

همش به این فکر می کنم که من قراره مادر خوبی باشم یا برای خودم خوب باشم .. گذشتگانمون خوب بودن ولی هم نسلای پدر و مادرم در حقم خوبی نکردن .. نمی دونم شایدم کردن  

حسابی گیج و مستاصل و نگرانم .. تا قبل از شروع مناظره ها تصمیمم قطعی بود .. اما الان مرددم .. شاید شما بگید یه رای اینقدرم تاثیر نداره .. اما برای من که فقط حقم این یه رایه خیلی مهمه که چی باشه ... 

بیتانم می گه این جوری فکر نکن .. ملیتی فکر کردن همیشه خوب نیست .. می گه مرزها و خطای جغرافیایی اینقدرم مهم نیست ... می گه به اون کلیت و جهان شمولیه آفرینش فکر کن .. درک کردن این حرفها برای من ۲۴-۲۵ ساله ی نگران که جنگ رو دیدم .. که قتلهای زنجیر ه ای رو دیدم .. که کوی دانشگاه رو دیدم که انقلاب فرهنگی و خوردن حقها و رانت خواری و هزار و یک اجحافه دیگه رو دیدم و شنیدم کار ساده ای نیست ..   

می دونید الان مشکله من شرکت کردن یا شرکت نکردن نیست. چون این مسئله تو هر جامعه ای دیگه حل شده است و واضحه که سکوت کردن و بی خیالی و شرکت نکردن چه تبعاتی می تونه داشته باشه ..  فرقی نمی کنه که تو غار داری زندگی می کنی یا جنگل یا لس آنجلس یا کابل چیزی که مهمه اینه که یه فرقی داشته باشه بودن و نبودنت ...  مهم اینه که بتونی تاثیر گذار باشی .. حتی با یه رای بتونی یه گوشه از تاریخ ملتی رو بسازی یا شایدم با سهل انگاری داغون کنی .. 

درگیری اصلی ذهن من تثبیته رایمه .. نگرانم .. نگرانم .. نگران !!!  

 

تشکر نوشت : این بار دومیه که منو به نوشتن تو ایران فریوم دعوت می کنن .. نمی دونم دو دفعه اش سحر جون این زحمتو کشیده یا نه .. ضمن اینکه تشکر می کنم از دعوتشون باید بگم من همین وبلاگ رو به زور آپ می کنم .. از بس که سرم گرمه زندگیه .. بازم ممنونم .